محل تبلیغات شما
انسان تنها نشسته بود با غم و اندوهی فراوان همه حیوانات دور او جمع شدند و گفتند: ما دوست نداریم تو را غمگین ببینیم. هر آرزویی داری بگو تا برآورده کنیم . انسان گفت: به من قدرت بینایی عمیق بدهید. کرکس گفت: بینایی من مال تو. انسان گفت: می خواهم نیرومند شوم. پلنگ گفت: مانند من نیرومند خواهی شد. انسان گفت: می خواهم اسرار زمین را بدانم. مار گفت: نشانت خواهم داد. بعد همه حیوانات رفتند و وقتی انسان همه این هدایا را گرفت رفت.

داستان کوتاه آموزنده

انسان ,خواهم ,تو ,نیرومند ,حیوانات ,بینایی ,انسان گفت ,همه حیوانات ,می خواهم ,گفت می ,خواهی شد

مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین مطالب این وبلاگ

آخرین ارسال ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها